اولین و بزرگترین سایت انشاء برای تمامی پایه های تحصیلی



پایه هشتم انشا صدای وزش شدید باد

مقدمه:وزش باد پدیده ای طبیعی و مورد نیاز چرخه ای است که در آن زندگی می کنیم، این اتفاق روی زمین در فصول مختلف انجام خواهد شد، در واقع مسئله این است که گاه شدید و گاه آرام است و حتی در برخی مواقع و شرایط ممکن است توجه ما را جلب کند. هر کسی می داند که باد می تواند باعث اتفاقات مثبت و مورد نیاز در طبیعت شود و همان قدر هم برای از بردن بسیاری از پدیده ها مضر است.

تنه انشاء:صدای وزش باد شدید برای برخی از انسان ها تبدیل به خاطره می شود، روز های پاییزی که بسیاری عقیده دارند کمی غمگین هستند، بخصوص اگر در غروب این روز ها به وزش بادی دقت کنید که انگار با کم ترین سر و صدای ممکن کار خود را انجام می دهد، در واقع دوست دارد که بی سر و صدا باشد اما در اثر برخورد با بسیاری از اجسام صدایی از خود تولید می کند که امکان شندین آن به خوبی وجود دارد.

باید بگوییم که بسیاری از ما انسان ها درست مانند شرایطی که در اطرافمان رخ می دهد دچار تغییرات می شویم، گاه آرام و گاه عصبانی، گاه خوشحال و گاه ناراحت، گاه خندان و گاه گریان.

نتیجه گیری:صدای وزش باد باعث می شود که حس کنیم هر چیزی که در زندگی به اشتباه از آن یاد می شود ممکن است پاک شود اما از ذهن ما نخواهد رفت، در بسیاری از مواقع ورود یک انسان و یا یک اتفاق می تواند مانند باد به ما آسیب وارد کند.

گاه نیز چنین آسیبی دیده نمی شود چون ما مقاومت بالایی در برابر حادثه ها و خطرات بزرگ و سخت داریم و می دانیم که باید در این شرایط چه انجام دهیم.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


انشا دانش آموزی درباره صدای زنبور
انشا در مورد صدای زنبور
انشا صدای زنبور
حتما همه می دانیم هر موجودی صدای مخصوص خودش را دارد. صدا یک نشانه است. اما بعضی موجودات هم هستند با این که تولید صدا می کنند، خودشان صدا را نمی شنوند. من این را نمی دانستم.
پارسال که بعد از کلی خواهش و التماس من، پدرم مرا به مزرعه ی یکی از دوستانش برد، برای اولین بار صدای زنبورها را شنیدم. دیدن آن همه زنبور که وز وز کنان داخل کندوها در جنب و جوش بودند یکی از اتفاقات عجیب زندگی ام بود.
دوست پدرم می گفت زنبورها موجوداتی اجتماعی هستند اما با این حال می توانند گاهی واکنش های غیر اجتماعی هم داشته باشند و به قولی وحشی بشوند. او به من گفت زنبورها ناشنوا هستند و فقط از طریق شاخک ها و پاها با هم ارتباط بر قرار می کنند.
شنیدن صدای بال زدن زنبورها برای آن ها که زنبورها را دوست دارند، تجربه ی خوب و فراموش نشدنی است. فقط در صورتی می توانی این صدا را بشنوی که در میان لشگری از آن ها باشی. کنار کندوهای عسل، دنیای دیگری وجود دارد. دنیایی که به تجربه کردنش می ارزد.
دوست پدرم که تحصیل کرده ی رشته کشاورزی است می گفت: این همه صدا که می شنوی به دلیل آن است که زنبورها در ثانیه دویست بار بال می زنند. شنیدن این موضوع شگفتی من را بیشتر کرد. آن جا بود که فهمیدم چرا وقتی زنبوری را به تنهایی می بینم صدای بال زدن اش را نمی شنوم.
شگفت آور تر این که او با تجربه ای که طی سال ها به دست آورده بود و منبع علمی هم داشت، از تغییر صدای بال زدن ها می فهمید آن ها در وضعیت نرمال هستند یا نه. او می گفت: وقتی زنبورها عصبانی می شنوند صدای بال زدن های شان هم تغییر می کند. در این موقع است که باید با نهایت احتیاط به آن ها نزدیک شد.
عصر آن روز که به خانه بر می گشتیم من دیگر می دانستم این موجود عجیب و مفید ده ها میلیون سال است که همچنان به زندگی پر ارزش اش ادامه می دهد . عصاره ی جادویی که او به نام عسل به مردم زمین می دهد یکی از پر خاصیت ترین خوردنی های جهان خلقت است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا دانش آموزی درباره صدای آبشار با توصیف زیبا
انشا در مورد صدای آبشار
انشا صدای آبشار
صدای شنیدن آب لذت بخش است اما این که می شود این لذت را تعریف کرد، خیلی هم آسان نیست. حداقل من نمی توانم اما این را می دانم که شنیدن آهنگ و موسیقی، بر روان انسان اثر دارد. میزان لذت را هم می شود از رفتار آدم ها تشخیص داد.
آرامشی که صدای آبشار و موسیقی اش به انسان منتقل می کند قابل مقایسه با هیچ نوع موسیقی دیگری نیست. آن هایی که با علم طبیعت آشنا هستند می گویند موسیقی طبیعت آهنگ خودش را دارد و تاثیر آن را فقط می توان از محیط طبیعی به دست آورد.
بقیه ابزارهای موسیقی، اگر چه می توانند به ما آرامش بدهند اما دقیقا مثل غذاهای مصنوعی عمل می کنند و تاثیرشان ماندگاری طولانی ندارند. بارها افرادی را دیده ایم که برای تامین انرژی روحی خود به کنار دریا یا رودخانه ها می روند. یا در مقابل آبشاری بلند، ساعت ها می ایستند و به صدای آب گوش می دهند.
اگر روح این افراد قابل دیدن بود، قطعا می توانسیتم تاثیر موسیقی آب را روی آن ها ببینیم. پدربزرگم که حدود صد سال از خدا عمر گرفت می گفت: صدای آبشار، سیاهی چرک آلود روح ام را کیسه می کشد. می گفت: هر انسانی احتیاج دارد تا گاهی به دامن طبیعت برود. کنار آبشارها بایستد و با موسیقی خالصی که دارد، روح اش را از آلودگی هایی که متوجه اش نیست پاک کند.
او تا زمانی که زنده بود، هر روز جمعه قبل از طلوع آفتاب به دشت و صحرا می رفت و در کنار آبشاری که نوجوانی محل اش را می شناخت، روح اش را کیسه می کشید تا هرگز اجازه ندهد آلودگی های روزمره بر او غالب بشود.
امروزه ثابت شده آن چه پدربزرگم به آن کیسه کشی روح می گفت، همان یون” های مثبت و منفی هستند. یون های منفی باعث می شود تا بدن و به طبع آن ذهن ما دچار آرامش بشوند. انسانی که آرامش دارد، می تواند این آرامش را به انسان های دیگر منتقل کند. کاش همه یک آبشار بلند و پر آب را در کنار روح مان داشتیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا درباره صداقت و راستگویی
انشا در مورد صداقت
انشا صداقت
صداقت هم از آن نوع کلماتی است که حتی شنیدن اسمش آدم را به وجد می آورد. ابهتی دارد که نمی شود به ساده گی نگاهش کرد. مثل آقا بزرگم که وقتی وارد زورخانه می شد، بزرگ و کوچک به احترامش از جا بلند می شدند. مرشد هم زنگ زورخانه را به صدا در می آورد و با صدای دو رگه ی پهلوانی می گفت : بر صادقِ آل محمد صلوات.
واقعیت این است که صداقت هیچ وقت از بین نمی رود. حالا ممکن است گاهی به دلایلی کم رنگ بشود ؛ اما همیشه هستند آدم هایی که رفتار و عمل شان از صداقت موج می زند. همین آدم ها هم هستند که نمی گذارند کشتی صداقت به گِل بنشیند. از بعضی ها می شنویم که دیگر دوران صداقت تمام شده. شاید به ظاهر حرف شان درست باشد. رفتار بعضی از مردم گاهی دچار تردیدمان می کند.
این مردمی هم که از آن ها می گویم درهمه ی جای این عالم پهناور وجود دارند. یک بار از آقا بزرگم پرسیدم : یعنی امکان دارد که روزی برسد که دیگر هیچ کس صداقت نداشته باشد؟ اول یک نگاهی کرد. بعد ابرو بالا گرفت و با پیشانی پرچین به صورتم خیره شد و گفت: دنیا هیچ وقت از صداقت خالی نمی شود.
هیچ وقت! . هیچ وقت را چنان محکم و غلیط گفت که خودم را جمع و جور کردم . وقتی دید جا خوردم لبخند زد و گفت: بابا جان یادت باشد تا دنیا هست، آدمهای خوب از آدمهای بد بیشتر هستند. روزی که آدم های بد بیشتر بشوند، این را بدان که دیگر دنیایی وجود ندارد.
شاید از آن روز بود که نگاه من هم به آدم ها تغییر کرد. هر وقت با کسی روبرو می شدم، دنبال این بودم که آثار صداقت و خوبی را در رفتار و کردارش پیدا کنم . به قول معلم ادبیات مان: صداقت از ما دور نیست، اگر ما از او دوری نکنیم.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۱۱ کتاب نگارش پنجم دبستان ابتدایی درباره درمورد با موضوع صدای به هم خوردن برگ ه
صدای به هم خوردن برگ ها نگارش پنجم
انشا درباره صدای به هم خوردن برگ ها کلاس پنجم
فصل پاییز بود داشتم از مدرسه به خانه برمی گشتم از زیر درختان بزرگ سرو می گذشتم صدای خش خش برگ ها زیر پایم احساس خوبی میداد لحظه ایستادم باد پاییزی برگ های زرد و نارنجی درختان را به هم می‌ زد و صدای غریبی ایجاد می‌کرد هر بار با وزش باد تعدادی از آن برگها رقص کنان بر زمین می ریخت دست های کوچکم را باز کردم تا تعدادی از آنها را در هوا بگیرم ولی صدای برخورد آنها خبر از زمستانی سرد میداد کمی دلم گرفت برگهای سبز زیبای درختان چه زود خشکیده شده بود و به رنگ های قرمز و قهوه ای تبدیل شده بود شاید این صدا خبر از گذر عمر می‌داد که عمر انسان نیز به زودی می‌گذرد و به پایان می رسد.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۳۷ کتاب نگارش پایه کلاس پنجم دبستان صدای وزش باد پاییزی تجربه شنیدن کدام یک از صدا های زیر را دارید احساس خود را از شنیدن آن بنویسید
انشا صدای وزش باد پاییزی
انشا صدای وزش باد پاییزی نگارش پنجم دبستان
صدای باد پاییزی، همان هوهویی که همیشه با خش خش برگ ها شنیده ایم، همان صدایی که نشان میدهد پاییز از راه رسیده است و فصل ریختن برگهاست فصلی که شاید رنگش را نارنجی بدانند. وقتی صدای وزش باد پاییزی را می شنویم حس خوبی داریم ؛نسبت به صدایش و یا پیامدی که دارد. گاهی وقت ها هم ترسناک است و طوفان های سنگینی در پی دارد و شاید گاهی برای ما خوفناک باشد و ما را بترساند از طوفانی که به همراه خود دارد. معمولا اکثر این صداها را یا صبح زود می شنویم و یا عصر و دم غروب، اگر بیرون باشیم کاملا متوجه این صدا خواهیم شد؛ صدایی مه هم می تواند ارامش دهنده باشد و هم ترسناک. صدایی که می تواند بگوید پاییز با خش خش برگها و خش خش جاروی رفتگر امده، صدایی که یاداور و نماد خیلی چیزهاست. صدای وزش باد پاییزی با صداهای بقیه بادها متفاوت است خسته تر و کسل کننده تر است بخصوص برای دانش اموزانی که می دانند با شروع پاییز باید به مدرسه بروند و صبح زود از خواب بیدار شوند.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۳۷ کتاب نگارش پایه کلاس پنجم دبستان صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید تجربه شنیدن کدام یک از صدا های زیر را دارید احساس خود را از شنیدن آن بنویسید
صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید
انشا صدایی که قبلا شنیده اید و آن را دوست دارید نگارش پنجم دبستان
صدایی که خیلی دوست داشتم و دارم صدای دریاست، صدایی پر از حس ارامش و قشنگ. پر از شیرینی و شادابی. صدایی که می تواند ارام باشد و یا پر تلاطم، می تواند ارامت کند و یا می تواند بی قرار ترت کند. هر بار که صدای زیبای ان را می شنوم، انگار دوباره بدنیا می ایم و جان و وجودم تر و تازه می شود، گویی قلبم سرشار از ارامشی میشود که انگار از ابتدا با من متولد شده و با من بزرگ شده و زندگی کرده و نفس کشیده است. صدای دریا همان صدای دل نشینی است که وقتی می شنوی دوست داری تا اخر عمرت کنار دریا بنشینی و به صدایش گوش بدهی انگار دوست داری این صدارا تا همیشه ذخیره کنی و هر وقت که دلت بی قرار شد گوشش دهی تا ارام شوی…. صدای دریا خود ارامش است.
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه ۳۷ کتاب نگارش پایه کلاس پنجم دبستان صدای مادربزرگ تجربه شنیدن کدام یک از صدا های زیر را دارید احساس خود را از شنیدن آن بنویسید
انشا صدای مادربزرگ نگارش پنجم
انشا صدای مادربزرگ نگارش پنجم دبستان
مادربزرگ، کسی که پدر یا مادرت را بزرگ کرده، و اورا به جایی رسانده ، که حال پدر یا مادر خوبی برای توست. مادربزرگ ها همیشه مهربانند همیشه مهربانی میکنند و با محبت دست بر سرت میکشند و از خاطراتشان برایت میگویند که تو ان را قصه می نامی. همیشه وقتی به خانه شان میروی چیزی برای خوردن به تو میدهند. نخودچی کشمش، شکلات های کوچک ابنباتی و یا… . صدای مادربزرگ هرچقدرهم پیر باشد و خسته بازهم با شنیدنش به وجد می ایی، بازهم دوست داری خاطراتش را از زیان خودش و با صدای دل نشینش بشنوی و دوست داری صدایش را ضبط کنی و بارها و بارها پخشش کنی. صدایی که سرشار از محبت و علاقه است؛ صدایی که پر از خستگی یک عمر اوست و در عبن حال صدایی شیرین و دلرباست. و امان از روزی که خدایی نکرده نتوانی دیگر صدای اورا بشنوی و با شنیدنش به دنیایی دیگر بروی و از اطراف خودت غافل شوی….!
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا: صدای زنگ آخر
واقعا سخت است بدانی می توانی خیلی بهتر از این باشی ولی نیستی ، یکهو صدایی وسط حرف هایمان افتاد ، این صدا از کجا می آمد ؟ !¡!
آنقدر گرم گفت و گو با معلم فلسفه بودم که متوجه ی گذر زمان نشده بودم . انگار خشکم زده بود ، همه از کلاس بیرون رفتند ، معلم هم با خداحافظی کوتاهی از من جداشد.
خیلی سخت است بدانی ، صدای آخرین زنگ مدرسه ات راشنیده ای و نتوانی جبران کارهای نکرده ات را انجام دهی .
اتمام سال تحصیلی .
نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.

موضوع انشا:سر و صدا و درسی از استاد

اتاق تهِ راهرو که یک درِ خروجی فیِ رنگی هم کنارش است، محل درس و تکرار شاگردانِ کلاس چهارم است.

ده تا همکلاسی سال چهارمی که بیشتر دوست هستند تا همکلاسی، کنار هم در دو حلقهٔ پنج نفری درس‌های همان روز را مرور می‌کنند، البته یکی از این حلقه‌های دوستانه امروز، چهار نفری است و از میان این جمع ده نفری دوستانه، یکی بی‌حوصله و خسته در گوشه‌ای از کلاس دراز کشیده و سر بر زمین نهاده است.

سر و صدای تکرار بچه‌ها بلند و زجر آور است، گاهی خنده‌های بلند و صحبت‌های دوستانه به این سر و صداها می‌‌افزاید.

حال فکر کنید آن بدبخت دراز کشیده که من باشم، چه حس و حالی در میان این جمعیت پر هیاهو دارم و به روی خود نمی‌آورم. خوب بگذریم.

کلاس تَه راهروی سال چهارمی ها مثل بقیه اتاق‌ها، پنجره‌ای بزرگ و شیشه‌ای با دو دریچه‌ی گنده به داخل راهرو دارد؛ تا استادان کشیک تکرار و مطالعه شاگردان را زیر نظر داشته باشند و هر از گاهی سری به درس و مشق آنان بزنند.

داخل اتاق یک فرش قرمزِ خط خطی فرش است و در آن هوای گرم تابستانی، یک پنکه سقفی، هوا را کمی خنک می‌کند و دو پنجره‌ای که رو به بیرون است، کار تصفیه هوای اتاق را انجام می‌دهد.

خوب یکی دراز کشیده و بقیه درس و صحبت شان با هم مخلوط است.

در همین گیر و دار، بدون اینکه کسی متوجه شود؛ یکی از داخل راهرو به درون کلاس سال چهارمی‌ها نگاه می‌کند تا ببیند که کِی درس می‌خواند و کِی مجلس را با حرف‌های خود گرم می‌کند.

یک لحظه همه سر و صداها خاموش ‌شد و اتاق را سکوتی مطلق فرا گرفت. من خوشحال از اینکه کمی اتاق آرام شد و می‌توانم بخوابم. نه، خاموشی علتی داشت و همه اول به چهره همدیگر خیره شدند و علت خاموشی سر و صداها را در چهره‌ی هم جست‌و‌جو می‌کردند. بعد نگاهی به پنجره انداختند؛ سکوت اتاق به خاطر کسی بود که از بیرون پنجره‌ی شیشه‌ای دیده می‌شد.

کسی که از پشت شیشه دیده می‌شد؛ شخصی با چهره سفید و منور که زیبای در آن متبلور است، با ریش دراز اما کم پشت خرمای و سبیل کمانی که ساکن آن چهره است، با موهای پر پشت و درازِ روغن زده و به طرف بالا شانه شده که حقا زیبنده‌ هم است، با قامتی میانه و جسمی متناسب و با لباسی آبی کم رنگ و خوش‌تنِ اتو کشیده، از پشت پنجره به بچه‌ها نگاه می‌کرد.

آری!

آن بزرگوار یکی از استادان خوب و جوان مدرسه، استاد کریمی بود.

نفسِ همه در سینه‌ها حبس و منتظر این هسنتد که استاد گرامی چیزی بگوید و به خاطر سر و صدای زیاد، ما را سرزنش کند.

اما استاد مهربان‌مان با خنده‌ی همیشگی روی لبش، چند کلمه مختصر و مفید و به‌ دور از سرزنش گفت و رفت.

غافل از اینکه استاد با این رفتارش درسی به ما آموخت و آن اینکه در مقابل اشتباهات مردم، همیشه سرزنش و سرکوب کردن فایده ندارد و هر رفتار نیکی یک درس زندگی است.

مخصوصا که طرف مقابل شاگرد باشد.

نظر شما در مورد این انشا چه بود ؟ نظر بزارید.


آخرین جستجو ها